غفران بدخشانی
در چند ماه گذشته، با تاجیکان فراوانی در تماس بودم. بیشترشان هم از نسل جوان، جهاندیده و دانشگاهی. همان اتهام معروفی را که ما همیشه به پشتونیستان وارد میکنیم؛ «پشتونیست بیسواد و باسواد ندارد، همه به یک یپمانه اوغان، طالبدوست و قبیلهییاند» در ما ریشهٔ ژرفتر دارد و در سطح رابطههای میاندرهیی، میانروستایی، میانولایتی و میانفکری بیداد میکند، آنهم اگر فکری وجود داشته باشد. برای نمونهٔ، یک پنجشیری با یک «او خایین است» گفتن، طالب پنجشیری کنار میگذارد مگر طالب بدخشانی هرگز از گلویش پایان نمیرود و تکیه کلامش هم این شده است که «تمام بدخشان طالب» است.
وقتی بحث هزاره میشود؛ «گمشکو ما در بیست سال گذشته هزاره را تجربه کردیم، با اوغان میشود ساخت مگر با هزاره نه». وقتی بحث اوزبیک پیشمیاید، «برادر اول خومان را جمع کنیم، اوزبیک خودش دنبال ما میآید». وقتی بحث اوغان میشود «با این طایفه زندگی کردن ممکن نیست، مگر اول باید با آنها کنار بیاییم و سپس جدا شویم چون به تنهایی شکست دادن طالب سخت است».
تسلیم شدهٔ جُبنزدهٔ سستعنصر! چرا از خود نمیپرسی که تو چهکارهای فعلن؟ سر پیاز؟ کون پیاز؟ با کدام رو؟ با کدام سربلندی؟ با کدام دستآورد سیاسی فرهنگی؟ با کدام فهم و درک تاریخی اینقدر خودنخودپنداری؟ به همان گفتهٔ معروف داکتر صاحب عبدالله «او جوان تو چه ترتیب کردی»؟ با اوغان تو مشکل داری، با هزاره تو مشکل داری، با اوزبیک تو مشکل داری، با خود تو مشکل داری، با فدرالیسم تو مشکل داری، با تجزیه تو مشکل داری، با مسلمان تو مشکل داری با، به زعم خودت، کافر تو مشکل داری، پس سرطان اصلی توستی! مسلمانی میخواهی بفرما طالب! مسلمانتر از خودت! چه وقت از سایهٔ ننگین درخت معروف میخیزی؟ تو در زندگی با چهار هزاره گپ زدی؟ تو شهامت شنیدن روایت اوزبیک را داری؟ تو تاجیک نیستی! تو یک آدم بیهویت و بیریشهیی استی که تا گلو از خودش و حماقتش پر است و بس.
تاجیکی که خطخوان است و از گذشتهٔ فرهنگی و تاریخی خود خبر ندارد، با هزارهٔ همزبان و همریشه خود و اوزبیکی که شریک فرهنگ، تاریخ و سرنوشتش است، نمیتواند کنار بیاید، تاجیک نیست. اگر خودت را در همین تعریف نمییابی، در نخستین سنگر با من روبهرویی. «چون سخنکوتاه باید، وسلام»!