ـ-------------------------------------------------------------
وقتی سخن از ادبیات داستانی افغانستان به میان میاید، عتیق رحیمی و خالد حسینی - هرچند درونمایهٔ کارهای ادبیشان بومی است - ولی به عنوان دو نویسندهٔ مطرح بیشتر در گروهِ نویسندگانِ حوزهٔ فرهنگی کشورهای دومیشان ردهبندی میشوند و این در حالی است که عتیق رحیمی رمانهای «هزارخانهٔ خواب و اختناق» و «خاکستر و خاک» را به زبانِ فارسی نوشته و بارِ اول به همتِ انتشاراتِ خاوران در پاریس به نشر سپرده است.
انتشارات و کتابفروشی خاوران که بنا به علتهای متفاوتی - و از آنجمله رکودِ فروشِ کتابهای فارسی - متأسفانه سالها است که فعالیتهایش را متوقف کرده است.
از همینرو نسخهٔ اصلی این کتاب به زبان و گویشِ فارسی متداول در افغانستان، فعلاً در فرانسه نایاب و حصولِ نسخهٔ بازچاپشدهاش در کابل، از داخل برای ما ناممکن بوده است.
از اینرو نظر و نگاهِما به لایههای درهمتنیدهٔ این اثرِ داستانی به ترجمهٔ نسخهٔ فرانسوی و نسخهٔ فارسی آن که از روی متن انگلیسی در ایران چاپ شده است، معطوف میشود، تا حتیالامکان در لابهلای این درهمتنیدگیها به کنهِ ضمیرِ روحِ هزارپارهٔ "افغانی" در درونِ جامعهٔ استبدادزده و بستهای پیببریم که زخمهای خفتهٔ دوصدسالهٔ ناشی از سرکوبیها و خشونتهای سیاسی قبیلهای-خانوادگی و استبدادِ طبقهٔحاکمش با کودتای خونینِ حزبِ وابستهٔ دموکراتیک خلق به شوروی سابق در ۷ ثورِ / اردیبهشتِ ۱۳۵۷، به جای التیام این زخمِ جانکاه دیرینه - عین آتشفشانِ خفتهای - ملتهب شده و از التهاب جانگدازش خونابهٔ جاری است که با وجود حجمِ سنگینِ فاجعه و قربانیهای انسانی ویرانی زیربناهای اقتصادی و نظامی و آموزشی و بهداشتی، شیرازههای خانوادگی و اجتماعی را با تمامِ عواقبِ ناگورش طوری درهمشکسته است که با فروپاشی تمامِ ارزشهای مثبت و رویههای نیکوی اجتماعی، کرختیفردی و گروهی و فراموشی تاریخی و زنستیزی و فرار از مسئولیت و نیهیلیسمِ کورِ الحادی-مذهبی به فلسفهٔ وجودی این روحِ مُردنی استحاله شده است.
در غیبتِ رسانههای جدی چاپی و الکترونیکی، شبکههای اجتماعی فیسبوک و یوتیوب به مثابهٔ دو بارومترِ دقیق، نمایشِ غمانگیزی است از ابتذالِ فرهنگی و پیشپاافتادگی شر و افتضاحِ ذهنی و سیاسی این روحِ در حالِ انقراض با آن خصیصهٔ نیهیلیستی الحادی-مذهبیای آمیخته با ذهنیتِ دهاتی-قبیلهای عامهپسندش که با لحنِ بازاری و هیاهوی و شعار و ترفند و بیارتباط با وضعیتِ هولناکِ سیاسی و فاجعهها و تراژدی اجتماعی جامعهٔما به همه پدیدههای عینی و ذهنی و معنوی - بدون هیچ ملاحظه و تحلیلِ همهجانبهای - جدا از زمان و تاریخ با "چشمانِ باز" هذیان میگویند.
فرهنگیانِ "مفسر" و "شاعر"ی که در ازای وفاتِ هنرمندِ محبوب و فقیدِ هندی خانم لَتا منگیشکر، پُستهای سطحی "رُمانتیک" و نوستالژیک مینویسند تا گوشهای از "خاطراتِ" از دسترفتهٔ توهمآمیزشان را بیاد بیاورند، اکثرِشان به نسلی تعلق دارند که فاجعههای چهار دههٔ اخیر را به عنوان شاهدانِ عینی در درون و یا بیرون از بدنهٔ عاملانِ این فجایعِ به مثابهٔ عامل یا قربانی تجربه کردهاند، ولی به شیوهٔ معمول از کنارِ خبر محاکمهٔ رئیس سابق زندان پلچرخی (۱۹۸۳ تا ۱۹۹۰) در هالند، به جرم جنایت علیه بشریت نتنها طفره میروند، بلکه عدهٔشان سعی میکنند جنایات او و رژیمِ ترورِ حزب دموکراتیک خلق را تبرئه کنند.
روحیهٔ نیهیلیستی کوری که داستایوفسکی به مثابهٔ نویسندهٔ روانشناس، بسیار مدبرانه کندوکاو میکند تمام عواطف و احساساتِ نابِ انسانی را درونش خفه کرده است. چنین روحیهای میتواند همزمان در درون و ذهنِ انسانِ ملحد و مذهبی ناسیونالیست و انقلابی و آدمِ متعصب جاخوش کند.
آنچه برای او حیاتی است، خلق حادثه و ماجراجویی است. او حادثه را برای حادثه میخواهد و با نتایج عاطفی و احساسی نشأت گرفته از هر حادثهای سرد و بیتفاوت و بیگانه است.
حال آنکه برای نویسندهٔ ادیب و مورخ و روزنامهنگارِ بلاروس خانم اسوتلانا آلکسيويچ "نه خود حادثه، که احساسات [جنبههای عاطفی] برآمده از حادثه جالب است. به عبارت دیگر روحِ حادثه... یعنی واقعیت و تاریخ. " تاریخی که "در خیابان جریان دارد و در تودهٔ مردم."۱
روحِ نیهلیستی الحادی-لیبرال-مذهبی دوملیتی "افغانی" با خصلتِ عامی و بازاری و دهاتی با وجودِ ظاهرِ شیکش چون ترسو و بزدل است، در «بیزمانی» زیست میکند و صحنهٔ خلق "حادثه" و ماجراجوییهای حقیرش، فقط شبکههای اجتماعی است. چون با »زمان» بیگانه است، در فراموشی و ازخودبیگانگی محض با قبای «بیتاریخی» در عزلت و در هجرت، از گهواره به گور میرود و باور ندارد که "در هر کدام از ما قطعهای از تاریخ موجود است. در یکی نیمصفحه، در دیگری دو یا سه صفحه. ما باهم، کتاب زمان را مینویسیم. هر انسان حقیقت خود را فریاد میزند، و باید تمام این صداها را شنید، در این «همه» حل و به «همه» تبدیل شد. و در عین حال، خود نیز بود."۲
رمانِ «هزارخانهٔ خواب و اختناق» روایتِ غمانگیز و شاعرانهای است که در فضای مهآلود و دمگرفته و تاریکش روحِ «بیتاریخِ» هزارپارهٔ "افغانی" توأم با وحشت در فاصلهٔ میانِ دو هیولایی هولناکِ هیچباوریهای الحادی-مذهبی همزمان با زایشِ فاجعهٔ ۷ ثورِ / اردیبهشتِ ۱۳۵۷ و آبستنِ تراژدیهای ۸ ثور / اردیبهشت ۱۳۷۱ و دو دورهٔ طالبانی، سرگردان میشود و وقتی در فرار از دهشتِ چکهها و بارانِ خون و خفقان رژیمِ وابستهٔ حزب دموکراتیک خلق به اربابیِ شوروی سابق، به امید استشمام هوای آزاد آواره میشود، در جایی میان سرحدِ افغانستان و پاکستان و در مکانِ مقدسی بهتزده درمییابد که در مسجد و خانهٔ خدا معمارانِ خشن و مسلحِ چرسی و بنگی زیر نظرِ پاکستان و امریکا و به پشتوانهٔ مالی امیر و شیوخِ عرب، به نام «خدا» برای خانهٔ مشترکِشان افغانستان ناودانِ خون و خفقان و تحجر را برای همگان تدارک میبینند.
فاجعهٔ افغانستان به مثابهٔ یک کشور عقبماندهٔ سنتی، با ساختارِ اربابرعیتی، نتیجهٔ تقابلِ دو نظامِ پیشرفته و متخاصمِ اقتصادی و سیاسی و جهانی یعنی نظامِ سوسیالیستی شوروی و نظامِ سرمایهداری امریکایی با اهداف کاملاً سیاسی است که رژیمِ ترور و وابستهٔ حزبِ دموکراتیک خلق و جریانهای متفاوتِ اخوانالمسلمین و جنبشهای اسلامی شیعه را با ویژگیهای سنتی و افراطی و اسلامِ سیاسی به عنوانِ مهرههای رقیبِ ایدیولوژیک در بازی شطرنج دو ابرقدرتِ متخاصم جهانی و منطقهای مثلِ انسانهای حقیر و کوچک و عروسکهای حریصی به بازی آورد تا در برابرِ کسبِ امتیازاتِ سیاسی و مالی، برای هر دو ابرقدرت، جوانان و دانشجویان و روشنفکران و دانشگاهیان و منورانِ دینی را قتلعام کنند و خون بریزند و خاک بفروشند. چه همانطوری که خانم اسوتلانا آلکسيويچ، از جایگاهِ منتقدِ نظامِ سوسیالیستی شوروی اذعان میکند "ایدئولوژی[های] بزرگ به انسان[های] کوچک نیاز دارد... انسانِ بزرگ برای ایدئولوژی اضافی است و کار کردن با او راحت نیست. دردسرساز است."۳
«هزارخانهٔ خواب و اختناق» با وجودِ حجمِ کمش در کنارِ کندوکاو اجتماعی و کندهکاری زخمهای روانی جامعهٔ سنتیما "تاریخِ افغانستانِ مدرن است که در [زیر سایههای شوم و تاریکِ] دو اختناق اداره میشود: یکی ایدئولوژیک و دیگری مذهبی"۴ فشارهای هولناکِ دهشت و تروری که جریان آب و هوای آزاد را راکد میکند و "آب که راکد بماند، میگندد آب. آب که بگندد، زمین را مسموم میکند."۴
رُمانِ «هزارخانه خواب و اختناق»، نقبی است به درونِ لایههای هزارگونهٔ روحِ وحشتزدهٔ "افغانی" که در هزارکوچهٔ تنگ و تاریکِ کابوس و سوزشِ جانگدازِ زخمهای عمیق عاطفی و خشونتهای انباشتهشدهای خانوادگی و خرافاتِ مذهبی، سرانجام در محیطِ رعب و خفقانِ رژیم نوپای حزب دموکراتیک خلق، ذهنِ پریشانِ راویی جوانش را به تاریکخانهٔ درونش فرومیبرد تا در هذیان و میانِ خواب و بیداری برای رهایی از آن، به مدد دعا و ترفندهای مذهبی و اندوختههای ذهنی و یادآوری خاطراتِ عاطفی - که در آن «پدر» جایی ندارد - از پدرکلان و مادر و خواهر و برادرش در فضای شاعرانه و عشق و ایمان و نیایشِ آمیخته با خرافات و وحشت ، گذشتههایش را روایت و حکایت و بازخوانی کند:
«افسر نگاهی پر از نفرت به من انداخت. سرم داد زد: «فرمانده میخواهد خوارت را...!» ... بعد حس کردم قنداق کلاشنیکف را به شکمم فشرده. همه چیز سیاه شد. بالا آوردم و مایع زرد روی یونیفورم افسر، تپانچهاش و عکس حفیظ الله امین که از آینه جیپ آویخته بود ریخت... جیپ ایستاد. دو مرد چکمه پوش مرا کشان کشان آوردند بیرون. تا می توانستند لگد کوبم کردند و افتادم توی جوی فاضلاب کنار خیابان.
... حالا این صدای دیگر مال کیست؟ مادرم؟
«مادر!»
صدای خودم در گلویم خفه می شود. هنوز تو خوابم. نه رؤيا، کابوس. کابوسی که تویش داد میزنی، اما صدایت درنمیآید. کابوسی که خیال میکنی بیداری، اما نمیتوانی چشمهات را واکنی، یا عضلهای را بجنبانی. جایی که پاک فلج شدهای... تاریکی... هیچی جز تاریکی.
نه نمیشود خواب باشم. نیروهای تاریکی به من غلبه کرده. جنها آمده ۰اند، روی سینه ام چمباتمه زده اند. بابابزرگم میگفت به قول دا ملاسعید مصطفی که از ده تا ملا روی هم مهمتر بود جن در اتاق هایی به سر می برد که قرآن تویش نیست...
... تاریکی... هیچی جز تاریکی.
...به زمین غلتیدم. دو مرد چکمه نظامی به پا لگدم زدند و انداختند توی گودالی.
بد و بیراه نثارم کردند.
«گور پدرت!»
پیش از خوابیدن باید دست ها را روی سینه چلیپا کنم و صدبار یکی از نود و نه نام خدا را دم بگیرم. الباعث، یک. الباعث، دو. الباعث، سه... بابابزرگم می گفت به قول دا ملاسعید مصطفی با خواندن نود و نه اسم خدا میشود همه موجودات کابوس را رام کرد. الباعث، چهار. الباعث، پنج. الباعث، شش...
بوی گه مانده و خون تازه به مشامم میرسد... دعا خواندن تنها امید توست. اسامی خدا را بخوان! اگر دعا نخوانی، جنها همان طور روی سینهات چمباتمه میزنند و روحت هرگز برنمی گردد.
... «برادر!» مادرم نیست. خواهرم، پروانه، است.
پروانه، عشق من، تویی؟ پروانه، خواهر کوچکم، لطفا این جنها را از سینهام بران! پروانه، «صدایم را میشنوی؟»"
... «خدانشناس بی دین!»
گلوله در درخت مینشیند. مرد غرش کنان از تاریکی شب به سویم میآید.
« لعنت بر پدرت! بیدین! خیال میکنی چه میکنی که مثل خر میشاشی؟»
با لوله تفنگ به سمت مسجد اشاره میکند، بنابراین برمیگردم و پس میکشم. به در میرسیم، داد می زند: «همین جا بمان! مسجد را با وجود کثافتت آلوده میکنی!»
سروکله مرد باز پیدا می شود و با تفنگش اشاره میکند که دنبالش بروم. به طرف پایین دست جوی آب میرویم.
«خودت را بشور!»
بی اراده لب آب مینشینم و دستها و پاهایم را آب میکشم. در سکوت وضو میگیرم حواسم روی لوله تفنگ اوست.»۵
«هزارخانه خواب و اختناق» بریدههایی از گرفتاریهای جوانی بهنام فرهاد است که شبی در سالِ ۱۳۵۸ ناوقتِ شب که در کابل مقررات منع عبور مرور وضع شده است به چنگ گزمههای رژیمِ ترور و نوپای حزب دموکراتیک خلق گرفتار میشود...
بافتِ و سبک و نحوهٔ روایتِ این رمان طوری است که خلاصه کردنش در چند پاراگراف، لااقل برای خوانندهٔ اهل افغانستان که تا به حال این اثرِ عتیق رحیمی را مطالعه نکرده است - به علتِ درهمآمیختگی زمانی و مکانی روایتِ شاعرانهٔ آن - از لذتِ خواندنش میکاهد.
ـ___________________________________
پ.ن: ما در بخش اول این نوشته بدون پیچدن به سبک و تحلیلِ همهجانبه از درونمایهٔ آن - و لااقل از نظرما به عنوان شهروند اهل افغانستان - به نکتههای احتمالی ضعفش در یک مقطع، در نوشتهٔ بعدی میپردازیم.
نخستین آشناییما با این رمان از طریق ترجمهٔ نسخهٔ فرانسوی آن است که به چند سال قبل برمیگردد.
مقایسه ترجمهٔ فرانسوی با نسخهٔ ترجمهٔ فارسی هزارخانه خواب و اختناق که در ایران چاپ شده است، از نظرما فقط در گویش با لهجهٔ فارسی رایج در ایران همآهنگ شده است، ولی از سبک و شیوهٔ روایتِ شاعرانهاش هرگز نمیکاهد.
__________________________________
۱- جنگ چهرهٔ زنانه ندارد - اسوتلانا آلکسيويچ - مترجم: عبدالمجید احمدی - نشر چشمه - نسخهٔ الکترونیک
۲- همان
۳- همان
4- Jean-Pierre Perrin - Libération - 25 avril 2002
۴- عتیق رحیمی - هزار توی خواب و هراس مترجم مهدی غبرائی - نشرِ ثالث - نسخهٔ الکترونیک
۵- همان
6- Atiq Rahimi - Les mille maisons du rêve et de la terreur - Traduit du persan (Afghanistan) par Sabrina Nouri - Éditions P.O.L, 2000. Édition électronique