قتل دکترشکریه الکوزی درکابل
طالبان هرات شبانه ازقرارگاه خویش می گریزند
قتل دکترشکریه الکوزی درکابل
طالبان هرات شبانه ازقرارگاه خویش می گریزند
اما خلیفه سراج الدین خاموش است؟
620 عامل استخباراتی واداری پاکستان وارد کابل شد
زجر کشی یک جوان پنجشیر از سوی طالبان
عمران خان: پاکستان گرفتار فاشیسم است!
شراکت تجاری بین جنرال یاسین ضیاء، ملافاضل مظلوم و احمد یار گروپ
فصیح الدین درجنگ پنجشیر بگیل شده است
امروز چاشت زنگ دروازه به صدا درامد. با دیدن خریطهٔ بزرگ بدست پُسته رسان تعجب نمودم، خریطه را باز کردم یک درجن کاغذ پران بود، با خود گفتم همسرم ریش سفید شد مگر هنوز هم شوق کاغذ پران بازی در سر دارد و حدس زدم که برای مسابقات کاغذ پران بازی کشور فرانسه آمادگی می گیرد.
با دیدن کاغذ پران ها به رویاهای طلایی روزگاران شیرین گذشته فرو رفتم و خاطرات سالهای دور دور مانند فیلم سینما در ذهنم خطور کرد . خاطرات کودکی و نوجوانی ام، خاطرات شیرین کوچه ها وپسکوچه های شهر کهنهٔ کابل نازنین، شوربازار، عاشقان و عارفان، کوچه علیرضاخان، و باغ علیمردان به یادم آمد.
در آن روزگاران قدیم که کابل عروس شهر ها بود در فصل تیرماه آسمان صاف و نیلگونش با پرندههای رنگارنگ کاغذی زیبا و تماشایی جلوه میکرد. به دو طرفه کوچهٔ ما دهها دکان کاغذپران فروشی به اصطلاح عام «گدی پران» فروشی صف بسته بودند، من هر روز که مکتب میرفتم چشمم به گدی پرانهای رنگینِ می افتاد. همچنان در منطقهٔ ما گدی پران بازهای بینظیر وبیرقیب نیز زندگی می کردند.
کاغذ پرانبازی بیشتر در بین جوانان و نوجوانان مروج بود اما بزرگ سالان و کاکه های کابل هم در رقابتها بزرگ گدی پرانبازی اشتراک میکردند. خاطره فراموش ناشدنیام را برایتان قصه می کنم که مثل دیروز به یادم است:
یک روز جمعه همراه مادرم حمام می رفتیم کوچه ما بیشتر از هر روز دیگر پر جمع وجوش بود از در و دیوار کوچه شادی و سرور می بارید. روبروی نانوایی نزدیک یکی از دکان های کاغذپران فروشی موتر سرخ رنگی پارک کرده بود. مردم دور موتر جمع شده بودند. وقتیکه در نبش کوچه نزدیک دکان کاکا شریف پینه دوز رسیدیم مادرم گفت احمد ظاهر آمده احمد ظاهر. مردم دور احمدظاهر جمع شده بودند. احمد ظاهر به دروازهٔ موتر تکیه زده بود و بلند بلند میخندید. دستش به رسم ادب روی سینهاش بود. میگفت قربان تان! سلامهای هر یک را با لبخند جواب میگفت. چند نفر مصروف جابجا کردن کاغذ پرانها در داخل موترش بودند. از دیدن احمدظاهر من نیز مانند دیگران شادمان شده بودم.
در قدیم ها، در خانهٔ اکثریت کابلی ها یک الماری کتاب، یک تختهٔ شطرنج وچند پارچه گدی پران حتماً بر میخ خانهها شان آویزان می بود. بچهها با علاقمندی درس میخواندند تمام هفته انتظار میکشیدند تا روز جمعه فرا رسد و کاغذ پرانهای خوشرنگ شان را بهپرواز در آورند. منهم یک تماشاگر بسیار خوب گدیپران بودم. بازی گدی پرانها را گاه گاهی از گوشهء پردهء ارُسي تماشا میکردم و گاهی بالای بام خانهء ما رفته یک دستم را بالای چشمانم سایهبان میساختم و با یک چشم باز و یک چشم بسته با علاقمندی و هیجان آزاد شدن گدیپرانها را می نگریستم.
در شهر کهنهٔ کابل بامهای همسایهها هم مانند دلهای شان با هم راه داشت. دختران همسایهٔ ما هم به سر بام میبرآمدند، ساعتها در کنج بام قصه میکردیم و از رقص و بازی گدیپرانها در هوا لذت میبردیم. من این پرندههای کاغذی را خیلی دوست داشتم؛ به خاطریکه همیشه برای آزادی رقیب خود می جنگیدند و همچنان پیامهای عاشقانه و حرف دل عاشق را دریک نفس زدن به سر بام خانه معشوقه میرساندند. راستی از شما چه پنهان کنم یگانوقت سر بام خانه ما هم پیام عاشقانه میآمد، قصهٔ فلم را نمیکنم، قصه واقعی است نامش را ذکر نمیکنم. امو بیتلی بچهٔ حاجی قاسم زرگر را میگویم. در آن روزگاران طلایی جوانان و نوجوانان غم و رنجی نداشتند غم شان در زندگی غم عاشقی و در روز های رخصتی فقط وزیدن باد، و داشتن یک کاغذ پران بود.
ما در فصل بهار به میله جشن ارغوان و دیدن بازی پرهیجان کاغذ پرانها به دامان کوه خواجه صفا سرکاریز می رفتیم، گلیم رنگه را زیر بوته های ارغوان هموار می کردیم. با خوردن شور نخود، کچالو و پکوره رقص وبازی پرهیجان کاغذ پرانها را در آسمان نیلگون انتظار می کشیدیم. وقتیکه باد به آرامی می وزید گدی پرانباز ها برای بلند کردن کاغذ پرانهای شان گِرد هم می آمدند. اگر شمال نمی بود، باز روی خود را به سوی آسمان کرده با یک صدا می خواندند : حیدرک جیلانی - شمالا ره تورانی...
مثلیکه دل آسمان برایشان میسوخت، شمالک به وزیدن می آغازید، چرخهگیرها بهدقت کامل کار خود را شروع میکردند. کاغذ پرانهای سرخ، زرد، گلابی، نارنجی...سه پرچه، پنج پرچه و هفت پرچه یکی پی دیگر به هوا بلند میشدند. شور و مستی دامنهی تپه را پُر می کرد: هله لالا گوشک بیگی،
و دردقایق کوتاه، کاغذ پرانها در فضای آسمان آبی در جستجوی رقیب خود مستانه می چرخیدند، وقتیکه پیدایش میکردند باز مسابقه ماهرانه شروع میشد. بچه ها از دامنه کوه و از سر بام وبامبتی خانهها خود صدا می زدند:
- سفید گلدار می بره! بُبُرش، بُبُرش! تار بتی او بچه چه میکنی !. تار بتی « بُبُرش، سرخ می برد زنده باد… زنده باد..لالا رووف
یگان بچههای شوخ چیلک میانداختند باز سر وصدا بلند می شد:
- هله که چیلک انداخت چیلک نپرتو هی، هی چیلک نپرتو ! وقتیکه گدی پران آزاد میشد بچههای نیمچه جوان قد و نیم قد دنبال آزادی می دویدند. هر کسیکه کاغذ پران آزاد شده را می گرفت در بین دیگران قهرمان شمرده میشد.
کاغذ پرانبازی با شور و هلهله تا دَمدمای شام، دوام میکرد.
در موسم زمستان اکثرآ مردم کابل به خاطر چپلیکباب خوردن و جشن گدی پرانبازی بهشهر زیبای مالته، لیمو و نارینج به پل بهسودِ جلالآباد می رفتند..
ناگفته نباید گذاشت در کشور عزیز ما صد و چند سال پیش دو نفر هندوستانی کاغذ و بانکس گدیپران را از هند به کابل آوردند وآرام آرام «کاغذ پران بازی » این سر گرمی جالب و سالم مروج شد. این بازی پر هیجان اولین بار در چین دیزاین طراحی شد تا امروز در کشورهای هندوستان، بنگلهدیش، پاکستان، کیوبا، مکسیکو و... رونق دارد.
در وطن عزیز ما سالهاست که کودکان، جوانان ونوجوانان ما بهجای تحصیل وسرگرمی به فکر پیدا کردن یک لقمه نان استند، به خوشی و شادمانی جوانان وطن کسی نمیاندیشد.
سالهاست که چرخهٔ زندگی ما بهدست وطنفروشان افتاده به هر سمت که دل خودشان بخواهد تار می دهند.
هر کسیکه که به میل دل شان نباشد، مانند کاغذ پران تکه تکه و پارچه ، پارچهاش میکنند. نمی دانم سرنوشت جوانان وطن به کجا خواهد کشید؟ امیدوارم روزی در وطن عزیز ما صلح، آرامی و آزادی برقرار گردد تا در میلههای نو روز، عید و برات همهٔ ما شاهد جشن کاغذ پرانبازی، شادی و سرور کودکان جوانان و نوجوانان وطن به تپهٔ وزیراکبر خان، بند قرعه، باغ بالا، تپه مرنجان باشیم.
با درود ومهر عادله ادیم
نوشته محمدعثمان نجیب
آمریکا و آمپریالیسم هرگز بَرِنده نبوده اند
در حسرت و نوستالژی برای داشتنِ یک کشورِ مُرَفه خواهم مُرْد.
نبرد در پنجشیر از سر گرفته شد
حکمتیار: طالب، حملات هوایی امریکا را پنهان می کند
میرویس شریعتمداری
از اپریل ۱۹۹۲ تا سپتامبر ۱۹۹۶ عیسوی، پایتخت در جنگهای داخلی با خاک یکسان شد. بیش از ۶۰۰۰۰ شهروند بیگناه و بیدفاع کابلی جان باختند. همه وحشتزده بودند، به تمام معنی یک آخرالزمان بود. اما قهار عاصی خشنود بود، او متفاوت مینگریست. این شاعر فخیم کشور در تحسین و تکریم احمدشاه مسعود که یکی از طرفهای اصلی جنگ بود، شعر مقاومت را پایهگذاری کرد. کاش زنده بود و راجع به آن لبخندها و زمزمههای معروفاش بر بام خانههای مخروبه کابلیها توضیح میداد.
دسامبر ۲۰۱۷ عیسوی، عطامحمد نور والی ولایت بلخ که متهم به فساد مالی و اخلاقی و تشکیل دولت موازی علیه دولت منتخب بود، توسط دکتر اشرف غنی رٸیسجمهوری وقت برکنار شد. آنزمان سراینده و نویسنده معروف نجیب بارور بار دگر شعر مقاومت سرود و یک مفسدفیالارض را فرشته آسمانی خواند. او بعد از آن شعر را در میدان بازیهای سیاست بهمعنی واقعی کلمه به حراج گذاشت.
یک سال از حاکم شدن تروریستها بر سرنوشت کشور میگذرد. اکنون از آن افغانستان فرهنگی و تاریخی هیچ خبری نیست، کشور را چنان در منجلاب خرافات غرق کردهاند که حتی تحصیل دختران برابر کفر پنداشته میشود. انگار ستاره اقبال افغانستان از کهکشان افتیده است. اما ظاهراً برای یک عده آب از آب تکان نخورده است. کم نیستند نخبگان حوزه فرهنگ و روشنفکری که کنار رهبران یکی از مخوفترین شبکه تروریستی جهان تصاویر یادگاری میگیرند. پیرمحمد کاروان شاعر برجسته و آدم فرهیخته است، من دوستاش دارم. نمیدانم انگیزه قهار عاصی، نجیب بارور و پیرمحمد کاروان را فرصتطلبی بنامم یا ترس، نمیتوان به قاطعیت حدس زد.
اگر به رابطه میان روشنفکران و جنایتکاران را خارج از پسزمینه افغانستان نگاه کنیم، آدمهای بزرگی را میبینیم. ژان پل سارتر، جرج برنارد شاو، میشل فوکو، رومن رولان، مارتین هایدگر، کارل اشمیت و دگران. این روشنفکران معروف غربی تحت تاثیر دیکتاتورهای خونآشام قرن بیستم با گرایشهای سیاسی مختلف از جمله بنیتو موسولینی، آدولف هتلر، ژوزف استالین، مائو تسهتونگ، فیدل کاسترو و دگران قرار گرفتند. نوام چامسکی هنوز هم پل پوت مستبد دیوانه و رهبر جنبش خمرهای سرخ کامبوج را ستایش میکند. او ماه قبل، دلیل لشکرکشی ولادیمیر پوتین به خاک اوکراین را قدرتطلبی ناتو دانست و حاضر نشد حتی یک کلمه در تقبیح دولت روسیه بگوید. به تعبیر پل هالندر اینها شبیه دختری هستند که از قاتل زنجیرهای زندانی خواستگاری میکنند. او در کتاباش "از بنیتو موسولینی تا هوگو چاوز؛ روشنفکران و یک سده پرستش قهرمانان سیاسی" بهخوبی به این موضوع پرداخته است. خواندناش را بسیار مفید میدانم.
در نقد رابطه میان روشنفکران و دیکتاتوران، نخست از همه این نکته را نباید فراموش کرد که دیکتاتوران برای جذب روشنفکران، آرمانشهر میسازند. روشنفکران در جستجوی معنیاند و خیلی زود مجذوب این آرمانشهرها میشوند. دیکتاتوران میدانند که روشنفکران میتوانند بهترین توجیهگران باشند و بهگونه احسن عوام را در راستای منافع آنها بسیج کنند. روشنفکران به همه چیز حساساند، دنیای آنها با دنیای آدمهای معمولی متفاوت است. روشنفکران اهل بصیرت هستند و فراتر از ظاهر میبینند. آنچه دگران قادر به درک آن نیستند، آنها بهتر میفهمند. یک آدم معمولی کشتار جمعی را قتلعام میبیند، اما روشنفکر آن را بهمثابه عملیات دیالکتیک تاریخ میپندارد.
سخن آخر و مهم؛ پشتیبانی و حمایت تحصیلکردگان و روشنفکران از سیاست بهمعنی درست بودن آن نیست. اشتباه اصلی آنست که ما فکر میکنیم عوام و غیرتحصیلکردگان هیچوقت اشتباه نمیکنند. بهطور کل میتوان گفت که در اطراف و اکناف دیکتاتوران کمتر میتوان روشنفکران توجیهگر را پیدا کرد، اما این توده عوام و غیرتحصیلکردگاناند که همیشه ستاینده و هواخواه اصلی دیکتاتوران در میدان باقی میمانند.
بازگشت کلاشینکوف به جای سلاح های امریکایی
در برابر یک نفر جبهه مقاومت، 20 طالب کشته می شود
اشرف غنی: وقت گریز، 5 میلیون دالرخودم مفقود شده!
افزایش لواطت کاری دردانشگاه نظامی کابل
پنجشیر؛ شکست 4 حمله در 40 ساعت
با قشون هفت هزار نفری از راه اندراب و پنجشیر
مقامات جبهه برای مقابله آماده گی دارند.
نوشته
ی: اسماعیل فروغی
تشکیل جمعیتی زیرنام شورای عالی مقاومت
برای نجات افغانستان درخارج کشور وهمزمان با آن سخنرانی ها و مصاحبه های مضحک و بی
مزه ی اشرف غنی فراری ، امرالله صالح لافوک و برخی دیگرازدست پروردگان سازمان
استخبارات امریکا در رسانه های جمعی ، همه یک هیاهوی تبلیغاتی - استخباراتیست که
به هدف فریب دادن و مصروف کردن دوباره ی مردم زیرنام مقاومت ، تعامل با تروریستان
و جلوگیری از رستاخیزعمومی مردم دربرابرطالبان براه افتاده است .
هیچ به بحث نیاز نیست که طالبان یک گروه
قومی - مذهبی تندرو ، انتحاری پرور ، عقب گرا و بدوی است که مطابق نقشه ی
استخبارات امریکا و پاکستان برای نابودکردن مظاهرتمدن و فرهنگ درافغانستان و برای
انتقال جنگ و بی ثباتی درشمال افغانستان بقدرت رسانده شده اند .
طالبان همان حکومت مرکزی قوی را که ازعبدالرحمان
خان تا اشرف غنی خودخواهانه آرزو برده می شد ، ایجادخواهند کرد - حکومتی را که
درآن به هیچ قوم و گروهی غیرازخود طالبان ، حق شرکت درقدرت و حتا حق زنده گی
درافغانستان داده نمی شود .
واضح است که طالبان ازمنافع وعزت هیچ
انسان سرزمین ما- حتا هموطنان پشتون ما هم پاسداری نخواهد کرد . طالبان دختران و
زنان ننگرهاری و قندهاری را هم اجازه ی تحصیل و کارنداده ، هنرومدنیت را درتمام
افغانستان ازجمله قندهار وننگرهار، نابود خواهند کرد.
اما آیا داعیان شورای عالی مقاومت برای نجات
افغانستان ، اشرف غنی و امرالله صالح فراری نیت و توان پاسداری ازمنافع وعزت مردم
را دارند ؟
آیا
می توان به یک رییس جمهور و معاون رییس جمهور فراری وبه کسانی اعتماد کرد که
هرکدام به نحوی راه را برای بقدرت رسیدن تروریستان بازکرده ، غرق در فساد
گسترده ی مالی - اخلاقی ، مردم را به حال شان رها کردند و رفتند ؟
باورندارم
مردم باز به دور آن فاحشه های سیاسی گِرد بیایند که با نیرنگ و اغواگری از اعتماد
آنان سوء استفاده کرده ، کیسه های شان را پرِ زر کردند و ازوطن گریختند.
چه
کسی می تواند تضمین نماید که هدف از تشکیل شورای مقاومتی با شرکت مولتی میلیونران
جهادی وعناصر وابسته به استخبارات امریکا و انگلیس ؛ کمرنگ تر کردنِ بیشتر روحیه ی
مخالفت و مبارزه ی قاطعانه در برابر وحشت و ترور گروه تندرو مذهبی طالبان نباشد !
حضور احمدمسعود در زیراین چتر و درکنار
شخصیت های فاسد و بدنامی چون قانونی ، محقق ، عطا ، دوستم ، ربانی وغیره (
هرچند درفضای مجازی ) به شک و تردیدهایی قوت می بخشد که امیدواریم هرگز به حقیقت
نپیوندد .
احمد مسعود باید بداند که اگر راه اش را از
راه این تیکه داران دین و معامله گران قومی بصورت روشن وبطور قطع جدا نسازد ، هرگز
نمی تواند به یک سرلشکر نیرومند و واقعی دادخواهان مبدل شود .
احمدمسعود نباید از آدرس جمعیت اسلامیِ ازهم
گسیخته و شورای نظارِ به تاریخ پیوسته به مبارزات دادخواهانه ی ضدطالبی اش ادامه
بدهد.
اگراحمد مسعود می خواهد به مبارزه ی آزادیبخش
ملی دربرابر تروریزم طالبی ادامه داده و به اعتمادملی دست بیابد ، شایسته و
باایسته است که نه از آدرس یک قوم و یک گروه خاص ؛ بلکه از آدرس تمام مردم
افعانستان و آدرس کلیه مبارزان آزادیبخش ملی افغانستان وارد معرکه ی ضد
طالبان شود.
تکیه برنیروی رزمنده گان جوان ازتمام ولایات
افغانستان ـ مشتمل همه گروه ها و نیروهای دادخواه ، تنها راه پیروزی جنبش آزادیبخش
و رستاخیزملی دربرابرطالبان زورگو و مزدوراست . والسلام
حدود 30 تفنگ دار طالب کشته/ شفاخانه ها مملو از زخمی
اعزام واحد های تازه نفس طالب به اندراب
در تهاجم هوایی و زمینی
ده ها تن از ترکمن های افغانستان کشته، زخمی و غرق شدند
24 نفر به اسارت درآمدند.
نوشتهی محمدعثمان نجیب.
درنگِ کوتاه به کارنامه های داودِ جنبش و حبیبِ هوټکي.
به یاد داشته باشیم که افغانستان همیشه و مدام از تیرِ جهالتِ ۹۰ درصدی پشتونِ تحصيل کرده و حالا غرب نشین و صد در صد از نابخردی و خودکامهگی و مطلقالعنانی سلاطینِ پشتون هدف قرار گرفته و در نتیجه است که حالا در هیچ ردهیی از ردهبندی های سازگاری اجتماعی و سیاسی و جهانی جا ندارد. اما در رده های فقر، بدبختی، بیمبالاتی، تک محوری، تک قومی گرایی قدرت، مستخدم بودنِ سیاسیونِ جاسوسِ پشتون تبار برای خارجیها، منتقم بودن این سیاسیون برای کشتن و بستن و افروختنِ غیرِ پشتون ها در افعانستان، کشیدنِ خطوطِ آشکارِ تبعيضی و تفننی امتیاز خواهی و برتری جویی اولتر از همه و تازندهتر از همه قرار دارند. برای این نوع آدمکها مهم نیست که درعملی شدنِ اهدافِ چه کسانی و چه تعدادی قربانی شده یا متضرر میگردند. حتا برای شان ارزش ندارد که شأنی هم دارند یا نه. از اینگونه نشخوارکنندگان زیاد اند که در غرب لمیده اند و مستِ می ناب اند و سرگرمِ باده و شراب و پس از آن گرگانِ درندهی خراب. طی روز های اخیر دو تن از این سالارانِ ذلت به باداران شان و سردارانِ!؟ تحمیلِ جنایت بر همطنانِ غیر از تبار شان مدام در پی کافتنِ منفذی برای کوفتنِ بحری اند که سراسرِ جغرافیای غرب و اروپا را از گندِ شان آلوده اند.
آقایان داود جنبش و دو تن از این قماشِ جعل و جهل اند.
آقای جنش هرگز آدمِ تنهای خودش نیست و خبرنگارِ تنها هم نیست، کلینرِ استاد هم نیست. او یک پشتونِ متعصب، یک متعصبِ بی تهذیب و یک بیتهذیبِ با طرف است. او هیچگاه نتوانست احساساتِ پشتونولۍ خود را در ارایه های خبری و گفتاری و گردانندهگی پنهان کند. او همچنان نتوانست هیچگاهی حتا برای ظاهرسازی هم که شده عقدهی خود نسبت به غیرِ پشتون را پنهان کند. او در مصاحبه اش با غنی بابای فراری شان و بعد مصاحبهی خودش با یک تلویزیونِ پشتوی پاکستانی علناً و عملاً نشان داد که کی با چه شخصیتِ کینتوز است. کاربُردِ واژه های نیمگړی فکرونه، پشتنو فکری، شمالی ټلوالې، جنگ سالارانو، هر یو غواړی چې غنی بیرته راشی، د پښتنو سترکچر له بینه لاړ. طالبانو مقابل کې زور نشته. پس بدانید که اینان هریک ِ شان غرقابی از تعفن و گندیدهگی اند.
آقای حبیبِ هوټکی پشتونِ ظاهر آرامِ باطن پر تلاطم از موجِ نفرت و تعصبِ ضدِ فارسی.
سطح و سویهی سواد و علمیتِ این آقا را در یک بار دیدنِ یکی از برنامه هایش تشخیص میدهید،
او در آخرین مصاحبهاش با آقای حمیدالله فاروقی نا گهان و عمدی موردی را راجع به محترم دکتر سید مخدوم رهین استادِ بزرگِ خِرَد و اندیشه، نمادِ بلندی از بلندای بلندِ ادبِ فارسی، کوهِ سنگینیَ از علم و معرفت، لاله و سنبلِ روحپرورِ دُرِ دری پرتاب کرد. و خواست با این شناعت و شیادی برچسپی را بر دامانِ پاکِ استادِ عزیزِ ما بزند که فقط سر افکندهگی به خودش داشت. همه میدانیم که استاد رهین کار های ماندگاری در وزارتِ اطلاعات و فرهنگ انجام دادند. یکی از دست آورد های شان حفظِ گنجینهی باختر بود که هم آن را به منبعِ بزرگِ عاید به کشور در خارج از کشور مبدل ساختند و هم در حفظ و نگهداشتِ ساعی و کوشا بودند. گنجینهیی که یک سال است سر و صدایی از آن نیست. و من چندین بار فراخوان دادم تا یک گروهی دادخواه برای معلوم شدنِ سرنوشتِ آن تشکیل شود که نشد. پس آقایان حبیبِ هوټکي و داودِ جنبش بدانند که آفتاب هرگز در سرزمینِ خراسان و مهدِ زبانِ شیوای فارسی غروب نمیکند و به قولِ بارور بیشهی شیر را از شغالان باز میگیریم باز. بدرود.
جبرئیل عمر چه پیامی آورد؟
پروفیسورغربی ظاهراً عاشق طالبان شده!
او از پی فصیح الدین و ملایعقوب آمده است
«شورای هلمند» و دوست ایران و حامد کرزی است
همکاری ایران و کامران علیزی درگرفتاری مهدی
جلاد مولوی مهدی ملاداوود علیزی است
نوشته
ی : اسماعیل فروغی
حسیب نیما ، شاعر دردها و کهنه دردهای
افغانستان ومردم تیره روزآن است. وقتی شعرحسیب نیما را می خوانی ، فکر میکنی برگ
هایی ازتاریخ را می خوانی - برگ هایی ازتاریخ غم انگیز مردمی را که از روز ازل
تیره بختی در سرشت اش عجین شده است .
من از کجای زمینم که جنگ می گریم
کدام آیینه- دارم ، که سنگ می گریم
چگونه شاعر آزادی ام ، که نسل به نسل
برای ختم پرنده تفنگ می گریم
برای جشن قفس ها و مرگ چلچله ها
به روی مقبره ی عشق ننگ می گریم
فریب خورده ی خاموش جنگل پیرم
برای چوچه ی آهو پلنگ می گریم
شعرحسیب نیما به همان پیمانه که بازتاب روشن درد است ، پراز اندیشه های بکر
و ناب هم است . هر شعراش انباشته از اندیشه هاییست راهگشا و روشنایی بخش :
سفر سفر شکسته ام ، چقدر راه مانده است ـ
چقدر
راه روشنِ بدون چاه مانده است
من
و تو مرز بسته ایم ، به دور فکر همدگرـ
به
قفل کهنه ، پشت در ، فقط نگاه مانده است
چراغ های زینتی ، کنار تخت خواب ها ـ
رسالت
شکست شب، به دوش ماه مانده است
حسیب نیما تنها
شاعرنیست ، یک جامعه شناس موفق و ماهر و یک منتقد بیرحم تاریخ هم است. او تمام
حقایق ملموس جامعه را با واژه ها و ترکیب واژه های قشنگ ، بازبانی شفاف و پاکیزه واکاوی
کرده و باصراحت و شجاعتی شاعرانه ، همه را با شلاق نقد آشنا می سازد :
وقتی او می گوید :
گلویت قلعه ی متروک تاریخ است ، می خواهی
سکوتت
ناله گردد ، باصدای یک کس دیگر
درواقع برتمام دنباله روی ها و بیگانه
پرستی های تاریخی ما خیلی خشمگنانه می تازد و اوج و طغیان خشم اش را اینگونه فریاد
می زند:
عبادت
با اذانِ خون وآتش ، بی بهشتت کرد
توعمری
نامرادی ، باخدای یک کس دیگر
حسیب نیما ازمرور و بازبینی گذشته ی پرازآشوب
، ناکامی و درد عذاب می کشد و از برگشتن دوباره به آن روزگار پراز درد بیزار است .
ای روزهای گمشده ی درد برنگرد
ای
آفتاب ابری دلسرد ، برنگرد
هرشعرحسیب نیما بازتاب روشن و هنرمندانه ی
حقایق و دقایقی است که یا در اطراف او اتفاق افتاده ویا شاعرآنها را با تمام وجود
درک و لمس کرده است . نگاه او برحقایق ، نگاهی بسیار لطیف ، عاطفی ، روانکاوانه
و شاعرانه است . او درشعرِ " خود
- محکومی" آیینه ی تمام قدی از وضعیت آشفته ی کنونی دربرابر ما قرارداه ، می
پرسد:
ـ وطن
چه شد ؟ چگونه ؟ که خنده اش گم شد
چگونه
بوسه ی یک عشق نیش گژدم شد
چگونه
بر ره ما ، کاکتوس بنشاندند ـ
چگونه
مردم ساده زجستجو ماندند
شب
است و دلهره ام خشم نارسیدن هاست ـ
گلوی
شهر، پراز بوسه ی دراکولاست
ارچند
شاعردر زیربار اندوه و درد بی پایان ، عذاب کشیده و دراکثراشعارش پیهم ناله سرمی
دهد ؛ اما هیچگاهی مایوس به نظرنمی رسد . به روشنایی و نورباوردارد وهرازگاهی از
فردای پر ازعشق و امید ، نوید می دهد :
گرچه شب در
کوچه ها انبار خواهد ماند
با
چراغی، عاشقی بیدار خواهد ماند
بی
توقف بر سیاهی مشت خواهد کوفت
پنجره
بر سینه ی دیوار خواهد ماند
ویا درجایی
دیگر نوید می دهد که :
ترا با
عشق، از این شهر دردآلود خواهم برد ـ
ترا
از مجلس باروت و رقص دود خواهم برد
سفر
از ابر تا قطره، وَ تا بشگفتن باران ـ
ترا
تا چشمه ها ، تا زادگاه رود خواهم برد
دو
تا دیوار آنسوتر ، شروع قله ی عشق است ـ
ترا
تا روشنی ، تا خانه ی معبود خواهم برد
حسیب
نیما زبان توانای فارسی را خوب می شناسد . واین آشنایی استادانه به او توانایی
بخشیده است تا برای بیان اندیشه ها و تصویرهای بکراش ، هم پاکیزه ، لطیف و
شفاف بسراید و هم از واژه ها چنان ترکیب های قشنگی بسازد که او را در رسیدن به قله
های بلند ایجادگری ، مدد و یاری برساند.
به چند
تا ازین واژه های ترکیبی توجه می نماییم :
آسان ــ فرارنسلی
که ازفاجعه گریخت ــ با خودزمین سوخته آورد ، برنگرد
یا: تو قابیلی، برادر- مرگی من از کتاب
توست ــ چه تاریخی که ازاول، وَتا فرجام فرسوده
یا: به باغ جاربزن ، عشق را به ریشه ببر ــ توعضو
جنگل سبزی ، تبر ــ تبار چرا ؟
...
یا : در کشت ثمر- سوخته ، فواره ی رنگ
است ــ ازحقه ی نقاشی گندم نگرانم
ویا : عشق شاید خسته گردد ، لیک فردا- ریشه
است
این واژه های قشنگ ترکیبی که ساخته ی ذهن خلاق و
شاعرانه ی حسیب نیما ست ، شاعر را کمک می کند تا اندیشه های پربار اش را بخوبی و
به آسانی به دیگران انتقال بدهد .
درپایان این یادداشت ، شعری از ایشان برای بیداری
مردم می خوانیم و ادامه ی این بحث را به آینده می گذاریم :
(هزار بار چرا
...)
هجوم گرگ و تو بیدار ، انتظار چرا ؟ـ
دیاردار خود استی ، بگو فرار چرا ؟
چراغ روشنی، اما شبیه بازیچه ـ
همیشه دست به دست چراغدار چرا ؟
فرو شکسته ای در خود، چو کرم ابریشم
به فکر بافتن رشته های دار چرا ؟
خودآفتابی، ولی پشت میله های سکوت
گرفته هویت گنگ سایه وار چرا ؟
همیشه منتظر امر رمه دار بزرگ
تو بره زاده ای در خویش، اختیار چرا ؟
...
به باغ جار بزن ، عشق را به ریشه ببر
تو عضو جنگل سبزی ، تبر- تبار چرا ؟
پایان ــ
ــ برای خواندن اشعار بیشتر حسیب نیما به آدرس
فیسبوک ایشان مراجعه میتوان https://www.facebook.com/hasib.nima
کرد :
ملابرادر: تو مرا در پاکستان به زندان انداختی!
خلیفه: خون شیخ ظواهری به گردن شماست!
تاکتیک رها کردن موترهای انفجاری
بوجی های خون آلود در عقب رنجر ها به سوی کابل
شایعۀ کودتا درکابل/ انتقال چرخبال های جنگی به قندهار
مولوی مهدی بعد از سقوط بلخاب درطول کمتر از دو ماه کجا بود؟