میرویس شریعتمداری
از اپریل ۱۹۹۲ تا سپتامبر ۱۹۹۶ عیسوی، پایتخت در جنگهای داخلی با خاک یکسان شد. بیش از ۶۰۰۰۰ شهروند بیگناه و بیدفاع کابلی جان باختند. همه وحشتزده بودند، به تمام معنی یک آخرالزمان بود. اما قهار عاصی خشنود بود، او متفاوت مینگریست. این شاعر فخیم کشور در تحسین و تکریم احمدشاه مسعود که یکی از طرفهای اصلی جنگ بود، شعر مقاومت را پایهگذاری کرد. کاش زنده بود و راجع به آن لبخندها و زمزمههای معروفاش بر بام خانههای مخروبه کابلیها توضیح میداد.
دسامبر ۲۰۱۷ عیسوی، عطامحمد نور والی ولایت بلخ که متهم به فساد مالی و اخلاقی و تشکیل دولت موازی علیه دولت منتخب بود، توسط دکتر اشرف غنی رٸیسجمهوری وقت برکنار شد. آنزمان سراینده و نویسنده معروف نجیب بارور بار دگر شعر مقاومت سرود و یک مفسدفیالارض را فرشته آسمانی خواند. او بعد از آن شعر را در میدان بازیهای سیاست بهمعنی واقعی کلمه به حراج گذاشت.
یک سال از حاکم شدن تروریستها بر سرنوشت کشور میگذرد. اکنون از آن افغانستان فرهنگی و تاریخی هیچ خبری نیست، کشور را چنان در منجلاب خرافات غرق کردهاند که حتی تحصیل دختران برابر کفر پنداشته میشود. انگار ستاره اقبال افغانستان از کهکشان افتیده است. اما ظاهراً برای یک عده آب از آب تکان نخورده است. کم نیستند نخبگان حوزه فرهنگ و روشنفکری که کنار رهبران یکی از مخوفترین شبکه تروریستی جهان تصاویر یادگاری میگیرند. پیرمحمد کاروان شاعر برجسته و آدم فرهیخته است، من دوستاش دارم. نمیدانم انگیزه قهار عاصی، نجیب بارور و پیرمحمد کاروان را فرصتطلبی بنامم یا ترس، نمیتوان به قاطعیت حدس زد.
اگر به رابطه میان روشنفکران و جنایتکاران را خارج از پسزمینه افغانستان نگاه کنیم، آدمهای بزرگی را میبینیم. ژان پل سارتر، جرج برنارد شاو، میشل فوکو، رومن رولان، مارتین هایدگر، کارل اشمیت و دگران. این روشنفکران معروف غربی تحت تاثیر دیکتاتورهای خونآشام قرن بیستم با گرایشهای سیاسی مختلف از جمله بنیتو موسولینی، آدولف هتلر، ژوزف استالین، مائو تسهتونگ، فیدل کاسترو و دگران قرار گرفتند. نوام چامسکی هنوز هم پل پوت مستبد دیوانه و رهبر جنبش خمرهای سرخ کامبوج را ستایش میکند. او ماه قبل، دلیل لشکرکشی ولادیمیر پوتین به خاک اوکراین را قدرتطلبی ناتو دانست و حاضر نشد حتی یک کلمه در تقبیح دولت روسیه بگوید. به تعبیر پل هالندر اینها شبیه دختری هستند که از قاتل زنجیرهای زندانی خواستگاری میکنند. او در کتاباش "از بنیتو موسولینی تا هوگو چاوز؛ روشنفکران و یک سده پرستش قهرمانان سیاسی" بهخوبی به این موضوع پرداخته است. خواندناش را بسیار مفید میدانم.
در نقد رابطه میان روشنفکران و دیکتاتوران، نخست از همه این نکته را نباید فراموش کرد که دیکتاتوران برای جذب روشنفکران، آرمانشهر میسازند. روشنفکران در جستجوی معنیاند و خیلی زود مجذوب این آرمانشهرها میشوند. دیکتاتوران میدانند که روشنفکران میتوانند بهترین توجیهگران باشند و بهگونه احسن عوام را در راستای منافع آنها بسیج کنند. روشنفکران به همه چیز حساساند، دنیای آنها با دنیای آدمهای معمولی متفاوت است. روشنفکران اهل بصیرت هستند و فراتر از ظاهر میبینند. آنچه دگران قادر به درک آن نیستند، آنها بهتر میفهمند. یک آدم معمولی کشتار جمعی را قتلعام میبیند، اما روشنفکر آن را بهمثابه عملیات دیالکتیک تاریخ میپندارد.
سخن آخر و مهم؛ پشتیبانی و حمایت تحصیلکردگان و روشنفکران از سیاست بهمعنی درست بودن آن نیست. اشتباه اصلی آنست که ما فکر میکنیم عوام و غیرتحصیلکردگان هیچوقت اشتباه نمیکنند. بهطور کل میتوان گفت که در اطراف و اکناف دیکتاتوران کمتر میتوان روشنفکران توجیهگر را پیدا کرد، اما این توده عوام و غیرتحصیلکردگاناند که همیشه ستاینده و هواخواه اصلی دیکتاتوران در میدان باقی میمانند.