فلسفۀ پیدا و پنهان درون من و شما است
غرور ناپلئون چه گونه درهم شکست؟
در زمان جمهوری اشرف غنی، امرالله صالح درمصاحبه با مجیب عارض، او را برد به یک اتاقش که ظاهراً چند کتابی در قفسه آن بود.
به طور قصدی رمان دوجلدی جنگ و صلح ترجمه شده به زبان پشتو را دم چشم مانده بود.
گفت: این کتاب را دو بار خوانده ام. به پشتو.
تنها به فارسی به آدمی مانند امرالله یک سال به کار است که بخواند. در پشتو بدون شک دوسال.
دروغ بزرگی گفت. او فقط به آدرس دیگری یک صفایی سیاسی می داد. که جمیعتی توپ ختم شده است.
از امرالله سوال کنید سه پره گراف درین باره بنویسید. از مغز خود نه از نوشته های دیگران.
این رمان را بدون داشتن یک قلم و کتابچه برای فهرست کردن
اسامیان رده اول و دوم و سوم رمان نمی تواند طوری خواند که حقش ادا شود.
یک سوال: فایده اش به امرالله چی بود؟
تخریب ظریف ترین نماد فرهنگی پایتخت افغانستان از دوران طلایی کابل. یعنی سینما پارک!
نوشتن رمان جنگ و صلح، حدود هفت سال را در بر گرفت.
تولستوی هفت سال تمام با حوصلهای قهار بخش مهمی از تاریخ روسیه را در قالب این رمان، خلعت ماندگاری بخشیده است.
لِو نیکلایِ ویچ تولستوی (۹ سپتامبر ۱۸۲۸ ـ ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰) نویسنده اشرافی وفعال سیاسی روس
ادبیات قرن نوزده و بیستم روسیه تصویر نا کرانه پیدا های روح انسانی است.
یکی از بینظیرترین رمانهای تاریخ ادبیات است.
لقب کاملترین رمان دنیا
هسته اصلی داستان جنگ و صلح، در واپسین هفته های تاریخی روسیه قبل از حمله ناپلئون به روسیه است.
کتاب به حدی شخصیت های گونه دارد که اولاً برای خواننده غیر قابل شمارش است، دست کم 500 شخصیت
دوم، یک ارتشی از شخصیت ها مانند ارتش جنگی و بدنه های تدارکاتی و الحاقی اش پیرامون شما می چرخد.
شما با بسیاری از شخصیتهای جنگ و صلح آشنا خواهید شد.
اما خبر بدی برایتان دارم. این کتاب آنقدر شخصیت دارد که
احتمالا شما را سردرگم خواهد کرد. گفته میشود که جنگ و صلح، حدودا ۵۰۰ شخصیت دارد!
جنگ آرام آرام نزدیک می شود.
کتاب از یک ضیافت اشرافی آغاز می شود. اشراف با نام و نشان، متکبر، تجمل پرست
تصویرسالن عظیم ضیافت، آئینه ای مناسبات انسانی در زمان روسیه تزاری است.
میهمانی دقیقا در آستانه جنگ شکل گرفتهاست.
دیالوگهای بین مهمانان در این مراسم، گویای دغدغه مردم روسیه است که باید بین جنگیدن و فرار کردن، انتخابی دشوار داشته باشند.
سرانجام یورش گسترده ارتش ناپلئون به روسیه شروع میشود.
جنگ و صلح تولستوی، باشگاه چند بعدی اشرافیت سلطنتی است.
توفان جنگ، نجیب زاده ها و جامعه اشراف را به خطوط جنگ می برد.
داستان زنده گی هریک از آدم ها توصیف می شود آدم هایی که در دل توفان جنگی عظیم شناور شده اند.
درین رمان هر چیزی که در ذهن شما می گذرد اتفاق می افتد.
از هر زاویه ای که این توفان انسانی می نگرید، گوشه ای از ممکنات و نا ممکنات زنده گی را می بینید و حیرت زده می شوید.
بدین سان خشت های کاخی که از وضعیت بشری سربلند کرده، به رقص می آیند تا تمامیت کاخ تاریخ آدمی متجلی شود.
ارکستر درهم آمیخته عشق، نفرت و شهوت، همراه با جنگ و خشم و آزادی و درونیات پنهان آدمی که به هیچ کسی حاضرنیست بگوید.
یک کسی که صد سال عمر میکند ناگفته هایی درخود دارد که ناگفته می ماند و فصل زنده گی تمام می شود.
تاریخ پرفراز و نشیب جنگ روسیه با ارتش ناپلئون را مکتوب کرده است.
سرنوشت صدها انسان در موقعیت های تلخ وشیرین در گوشه وکنار زنده گی در هم می لولند و از سرنوشت خود آویزان اند.
جنگ وصلح، رمانی در ستایش صلح
لئون تولستوی درجوانی به قول سامرست موآم، عرق خوری قهار و قمار بازی بی بندوبار بود.
سرنوشت، روح لئون تولستوی را به پیامبری گرفت تا در ستایش صلح و آزادی بقای روح و انسانیت موعظه کند.
این رمان، مطالعه ابدی وضعیت بشری دراوضاع غیرقابل پیش بینی است؛ یعنی جنگ.
ما و شما با وضعیت غیرقابل شناخت بشری درشرایط بربادی و جنگ آشنا هستیم.
پس این رمان شما را به سوی خود می خواند تا خوانده شود.
رمان، کاخ لایزال امید انسان به آینده و پاینده گی است.
نیروی امید، جنگ را به عقب نشینی وامی دارد.
ارابۀ سنگین امید به قدرت اراده انسانی جلو می تازد.
نا ممکن وجود ندارد.
تولستوی نویسنده روح انسان است. از نظر او درجنگ و سیاست هیچ کسی ازخطا مبرا نیست. هیچکس، شر مطلق نیست.
نگاه تولستوی به انسان، همانا نگاه وضعیت متغییر انسانی نسبت به کنش وواکنش های انسانی است.
مطلق وجود ندارد. همه چیز نسبی است. همه چیز ممکن است هیچ چیزی قابل تعجب نیست.
رمان عجیبی در ادبیات جهان همانند تاج طلایی می درخشد.
پرداخت کامل شخصیتها،
گیرایی داستان، اوج و فرود متوازن، سیر داستان، جریان گرهافکنی و گرهگشایی و جذابیت روایتها چنان کامل و بیعیب اند که ملکه روح خواننده را به رقص در می آورد.
روانشناسی جامعه و تاریخ
هرکسی حق خطا دارد.
تصویرکامل و لایه به لایه زنده گی انسان ها
هر کس با دید خودش زندگی میکند.
پرنس آندره گفت: «بله، شما او را، این بناپارت را، دیدید؟
چطور بود؟ استنباط تان از او چیست؟»
دلگاروکف: «بله، او را دیدم و مطمئن شدم که بیش از هرچیز از یک درگیری همگانی وحشت دارد.
اگر ناپلئون از روبرو شدن با ما نمیترسید چرا تقاضای ملاقات با امپراتور را داشت. چرا پیشنهاد مذاکره میکرد چرا عقب مینشست. حال آنکه عقبنشینی با روش هدایت جنگ او منافات دارد.
حرفم را باور کنید. او میترسد، از درگیری همگانی وحشت دارد. ساعت سرنگونیش فرارسیده است.
وقتی انسان جانوری در حال مرگ را میبیند وحشت میکند، زیرا زوال موجودی زنده را – وجود خودش را – در نظر میآورد؛ میبیند که موجودی زنده از حیطه هستی بیرون میرود.
.